روزگار دوزخي آقاي اياز
گفت: «ارّه را بیار بالا» !
و من درحالیکه پاهاى خشک و لاغر و خاک آلوده وخونآلودهی آن یکى را میدیدم و تماشا میکردم و میترسیدم و آب دهنام خشک شده بود و نفسام در نمیآمد، ارّهی بزرگ و سفید و براق و وحشى را که دندانههای تیز و درشت و خشن و بیرحم داشت در یک دست گرفتم و با دست دیگر محکم پلههاى نردبان را یک یک چسبیدم و تماشا کنان و بهت زده از پشت آن یکى که نفساش سنگین بود و زیر لباش چیزی میگفت که نشنیدم، بالا رفتم و در بالا رفتن چشمام نه به زمین بود و نه به آسمان، بلکه نخست به پاها و بعد به ساق پاها و بعد به رانهای سیاه وسوخته، و یا حتی بهتر است بگویم، رانهاى کهنهی عتیقهی او، آن یکى که هنوز میترسم اسماش را بر زبان بیاورم، گرچه اسماش را سخت دوست دارم. و البتّه لنگی مندرس بود آنجا، سرخ و خاکسترى و آلوده به خون بر دور کمرش که کمرى باریک بود و موهاى دور کمرش آنچنان آلوده به خون بود که گوئى ناخنهائى باریک و خنجرسان و منحوس خواسته بودند مو را بکنند و در عوض پوست زیر مو را کنده بودند، ولى مو همچنان در میان تفالههاى راکد مانده بود و چون خون زیادى در آنجا نبود، عصارهی تن را که چیزی چون خونابه بود به سختى بیرون کشیده بودند و موها را آلوده کرده بودند و موها را کثیف و چرک وخونآلوده کرده بودند.
اين متن آغاز رمان «روزگار دوزخي آقاي اياز» نوشته رضا براهني است كه با پرداختن به موضوع اياز و سلطان محمود غزنوي و حركت در دالانهاي تاريخي و گذشته ايران اركان قدرت را به نقد كشيده است و در اين شيوه جسورانه فساد دستگاههاي حكومتي ايران را در قالب داستاني عريان به مخاطب عرضه كرده است. اين رمان در زماني كمتر از يك نيم روز مي گذرد. از زماني كه جسد مثله مي شود تا زماني كه آن را به كاخ محمود مي آورند. احاطه براهني به تاريخ ايران ستودني است و وي با استفاده از راوي اول شخص و تك گويي هاي دروني بسيار زيادي كه اين رمان دارد و از زبان اياز گفته مي شود لايه هاي تاريخي ايران را تا هصر پهلوي دوم مي كاود. صفحات رمان مملو است از آشنايي زدائي هايي كه مخاطب را به گوشه اي از تاريخ مي كشاند. به برداركردن حسنك وزير، به كشته شدن منصور حلاج و مواردي كه مخاطب پيش از اين هم در بازه هاي تاريخي ديده و يا نمونه هاي زنده اي از دوران معاصر آن را لمس كرده. متن كتاب بي سانسور و خودسانسوري به فساد جنسي سلطان محمود به نمايندگي از هيأت حاكمه ايران مي پردازد و از همين روست كه اين كتاب پس از چاپ در سال 1351 به دستور اداره مميزي كتاب وقت خمير مي شود.
گل گاو زبون...